محمدرضا کریمی
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسراییل، در دو اثر کلیدی خود، «صلح پایدار»[1] و «تروریسم: چگونه غرب میتواند پیروز شود»[2]، کوشیده است تا دستگاهی ایدئولوژیک برای بازنویسی تاریخ، پاکسازی سیاسی خشونت استعمارگرایانهی صهیونیسم و برای توجیه ماشین کشتار و اشغالگری اسراییل، گفتمانی هژمونیک فراهم آورد. این دو نوشته را نمیتوان «تحلیل» یا «تاریخنگاری» خواند؛ بلکه باید آن دو را به عنوان اسناد ایدئولوژیک و ذیل سامانهای گفتاری که به شکلی صیقلخورده، تاریخ را به ابزارِ خشونت سیاسی بدل کرده، دروغ را به امر اخلاقی پیوند زده و ترور دولتی را به زبان انساندوستی ترجمه میکند، فهمید.
نتانیاهو در این آثار خود را فراتر از مقام یک سیاستمدار و چونان یک «پیشگوی حقیقت»، یک سوژهی حامل «فرمان تاریخی» و یک قومشناسِ آگاه به سرنوشت ملتها معرفی میکند. او در مقدمهی «صلح پایدار» با روایتی آمیخته به اندوه قومی، خود را وارث رنجی چندهزارساله مینامد که باید به «سرزمین یگانهی قوم یهود» بازگردد. این «بازگشت»، آنگونه که از کنه گفتمان او بیرون میجهد، نه بازگشت به سرزمین، بلکه بازگشت به سلطه است؛ سلطهای که خود را نه به عنوان امری تحمیلی، بلکه به عنوان «حق طبیعیِ امنیت» عرضه میکند.
نتانیاهو مینویسد: «اگر در نیمهی اول قرن بیستم دولت یهودی وجود داشت، هولوکاست اتفاق نمیافتاد. و اگر بعد از آن دولتی نبود، دیگر یهودیای باقی نمیماند.» (صلح پایدار، ص xv) این جمله، بهظاهر دفاع از بقا، در واقع یک سازوکار هژمونیک برای اخاذیِ اخلاقی از قربانیان گذشته و توجیه جنایت علیه قربانیان امروز است. در این گفتار، حافظهی تاریخی به سلاح ایدئولوژیک و رنج گذشته به زبانی برای تبرئهی خشونت فعلی بدل شده است. این همان منطق «استعمار قربانی محور» است که استعمارگر با استناد به آن و در واقع با سلاح قربانی بودگی، بر قربانیان تیغ میکشد.
چنانچه آشکار است، مساله فراتر از توجیه خشونت میباشد. در بنیان نظری نتانیاهو، ایدهی «دولت یهودی» با دو مفهوم بنیادین پیوند میخورد:
- ملتی ازلی و ابدی که هیچ تناقض درونی ندارد.
- سرزمینی طبیعی که با ارادهی الهی به این ملت اختصاص یافته است.
این دو ایده، اسطورههایی برای حذف تاریخ فلسطین، حذف ساختارهای طبقاتی، تبعیضآمیز و نژادپرستانهای که دولت اسراییل بر مبنای آن ساخته شده و در کل، ابزارهایی برای حذف تاریخِ واقعی هستند.
در همین راستا، مفهوم «تروریسم» در نزد نتانیاهو را نمیتوان ذیل تحلیلی از خشونت بهعنوان پدیدهای سیاسی برشمرد؛ چرا که آن را به عنوان ابزاری برای اخراج سیاسی دشمنان از حیطهی مشروعیت به کار برده است. او در «تروریسم: چگونه غرب میتواند پیروز شود»، با تعریفی بهظاهر روشن اما در واقع کاملا ایدئولوژیک از تروریسم، عملا هر نوع مقاومت علیه اشغالگری و سنخهای گوناگون خشونت را به «شر مطلق» بدل میکند؛ «تروریسم، قتل نظاممندِ عامدانهی بیگناهان برای اهداف سیاسی است.» (تروریسم، ص. ۹) این جملهی ظاهرا معصومانه، پرسشهایی اساسی را پاک میکند. این که «چه کسی تعیین میکند که بیگناه کیست؟»، «چه کسی مشروعیت هدف سیاسی را و با کدام سنجهها تعریف میکند؟» و «چه کسی صلاحیت دارد ترور را به اقدامی بچسباند یا نچسباند؟» نتانیاهو بیان نموده که «فقط دولتها» چنین نقشی را میتوانند ایفا کنند. فقط ساختارهایی که «ما» آنها را مشروع میدانیم. در نتیجه، در حالی که کشتار ارتش اسراییل، قتلعام در غزه، محاصره و اشغال، تنها دفاع از «امنیت» خوانده میشود، هر نوع مقاومت فلسطینی، هر شکل از خیزش مردمی و هر شکل از خشونتِ پاسخگو در برابر خشونت استعمار، به «تروریسم» تقلیل مییابد. اینجاست که ما با شکلی تمام عیار از «ایدئولوژی امنیت» مواجه میشویم. جهانی که در آن امنیت تنها برای دولتهای امپریالیستی معنا دارد، و زندگی تنها وقتی ارزش دارد که تحت نظم موجود قرار گرفته باشد.
یکی از بنیادینترین عناصر ایدئولوژیک در کتاب «صلح پایدار»، استراتژیای است که میتوان آن را «استعمار از طریق حافظه» نامید؛ یعنی بازنویسی گذشته به نحوی که خشونت حال حاضر در چشم مخاطب مشروع جلوه کند. نتانیاهو در سراسر کتاب خود کوشیده است تا نه تنها تاریخ را به روایت صهیونیسم تقلیل دهد، بلکه هر امکان تاریخی بدیل، هر چشمانداز متفاوتی از همزیستی، مبارزه، یا مقاومت را نیز حذف کند. او در این معنا، صهیونیسم را فراتر از پروژهای سیاسی قرار داده و آن را به منزلهی تلاشی برای نابودی حافظهی فلسطینی، تاریخ عربی و هر غیرِ یهودی-صهیونیستیای که در این سرزمین زیسته، تعریف میکند.
او در فصل نخست کتاب، با عنوان «ظهور صهیونیسم»، بیهیچ اشارهای به پویاییهای سیاسی، دینی، طبقاتی، یا چندقومیتیِ جامعهی یهودی در طول قرنها، کوشیده تا چنان روایتی از تاریخ خلق کند که در آن «ملت یهود» بهمثابه یک پیوستار همبسته و ازلی از دل خاک اسراییل (یا بهزعم او یهودیه) برخاسته و به اجبار از آن بیرون رانده شده است. این تصویری است مبتنی بر اسطورهسازی نژادی از «بازگشت»، که به گفتهی ادوارد سعید، نه یک حرکت تاریخی بلکه یک «ابزار سیاسی برای پاکسازی بومیان» است.
حذف تاریخ تنها به حذف فلسطینیان در گذشتهی دور محدود نمیشود؛ بلکه با حذف تاریخیِ پروژههای همزیستی، مبارزات عدالتطلبانهی یهودیان ضدصهیونیست و حتی نادیده گرفتن نقش قدرتهای امپریالیستیای چون بریتانیا و ایالات متحده در مهندسی «بازگشت یهودیان» ادامه مییابد.
در سراسر کتاب، نتانیاهو از پروژهی صهیونیستی با زبانی یاد میکند که کاملا از استعارههای الهیاتی و نجاتبخشانه بهره میبرد؛ جملاتی مانند «ما ملت یهود پس از قرنها دربهدر بودن، خانهمان را بازپسگرفتیم.» (صلح پایدار، صxiv) این «بازپسگیری» دقیقا همان چیزی است که با نگاهی ژرفتر به آن در مییابیم که نه در برگیرندهی بازگشت به خانه، بلکه تصاحب خانهی دیگران و تبدیل آن به دژ نظامی بوده است.
به همین ترتیب، نتانیاهو در فصلهایی چون اسب تروا و نظریهی مرکزی فلسطینی، میکوشد تمام گفتمان سیاسی فلسطینیان را به یک پروژهی «تحریفگر»، «ضد یهود» و «تروریستی» تقلیل دهد. او اشارهای به استعمار بریتانیا، به انتقال اجباری جمعیت یا به اشغال نظامی نمیکند. در عوض، تاریخ فلسطینیان به کاریکاتوری از خشونت و دشمنانی ذاتا نفرت پراکن، غیرعقلانی و افراطگر بدل میشود.
این نوع بازنمایی را میتوان نمونهای کلاسیک از آن چیزی دانست که والتر بنیامین «تاریخ نویسی فاتحان» نامیده است. این نوع تاریخ نویسی، زمان را از خط سیر واقعیاش خارج کرده و آن را در خدمت نجاتِ ابدیِ فاتحان قرار میدهد؛ همزمانیای که در آن هم گذشته و هم آینده، به تضمینی برای سلطهی حال بدل میشوند.
در همین راستا نتانیاهو لحظهی تاسیس اسراییل را نه درون تاریخ، بلکه بیرون از آن و چونان تحقق وعدهای الهی که بهرغم تمامی توطئهها و دشمنیها، باید رخ میداد و رخ داده است، مینشاند. با این کار، او هر گونه بحث دربارهی مشروعیت، حقوق بشر، یا عدالت را از حوزهی عقلانیت خارج کرده و به ورطهی الهیاتیِ غیرقابل مناقشه میافکند. این همان نقطهای است که ایدئولوژی صهیونیستی از حالت دفاعی خارج شده و به موتور اصلی تهاجم تبدیل میشود. حافظهی تاریخیای که از طریق این روایات بازسازی میشود، حافظهای برای حذف و سلب امکان یادآوری است. حذف فلسطین، حذف همزیستی، حذف امکان مقاومت و حذف هر چیزی که با پروژهی نژادی-دینی صهیونیسم ناسازگار است.
کتاب «تروریسم: چگونه غرب میتواند پیروز شود» که به همت نتانیاهو گردآوری و منتشر شده، ورای مجموعه مقالاتی به هم وصله پینه شده، مانیفستی ایدئولوژیک برای بازتعریف جهان از منظر دوگانهی امنیت و خطر، غرب بهمثابه قربانی بیدفاع و دشمنانی نامرئی، خشن و ناانسان که در حال تهدید تمدناند، میباشد. این کتاب یکی از مهمترین نمونههای بازنمایی لیبرال-نظامی از خشونت است که با استراتژی «انسانزداییِ دشمن» و «تطهیر دولت» عمل میکند.
در ادامه، با دعوت از چهرههایی چون جرج شولتز، دانیل پاتریک موینیهان، جین کرکپاتریک و برنارد لوییس، تلاشی هماهنگ برای خلقِ «روایت واحد» از خشونت دارد. خشونتی که همیشه از آن سوی مرزها میآید، همیشه توسط «دیگری» صورت میگیرد و همواره تهدیدی برای غرب است. حتی زمانی که اعترافاتی ضمنی درباره همکاری دولتها با تروریستها صورت میگیرد، این اعترافات بهگونهای سازمان مییابند که وضعیت را به دوگانهی «دموکراسیهای خوب » و «رژیمهای بد» تقلیل دهند. حقیقت آن است که این گفتمان نه با تروریسم مخالف است و نه خواهان نابودی آن بوده؛ بلکه در حال «مهندسی تروریسم» است. تروریسم برای این دستگاه، کارکردی دوگانه دارد:
- 1. تولید ترس درونی برای توجیه کنترل، نظارت و گسترش نهادهای امنیتی؛
- 2. تولید مشروعیت خارجی برای جنگ، اشغال و دخالتهای نظامی.
در واقع، آنچه در این کتاب برجسته میشود، «صنعت ترس» است؛ صنعتی که با سرمایهگذاری سیاسی، رسانهای و فرهنگی سوژههایی تولید میکند که باید نابود شوند. دشمنانی «فاقد چهره»، «فاقد زبان»، «فاقد عقلانیت» و در یک کلام «ناانسان» که تنها پاسخ ممکن به آنها بمباران، بازداشت، شکنجه یا حذف فیزیکی است. این روند، عادیسازی خشونت دولتی به واسطهی اخلاقگرایی است. «ما بمب میریزیم چون آنان ناانساناند. ما زندانی میکنیم چون تهدید وجودیاند. ما اشغال میکنیم چون آنها از حکومت بر خود ناتوان هستند.» این اخلاقیسازی سرکوب از طریق اهریمنیسازی دشمن برآمده از همان منطقی است که استعمار کلاسیک از آن بهره میبرد.
آنگونه که در هر دو کتاب «صلح پایدار» و «تروریسم: چگونه غرب میتواند پیروز شود» بازتاب یافته، نقطهی مرکزی دستگاه گفتمانی نتانیاهو، شکلی نهادینه از انسانزدایی از فلسطینیها بر پایهی تقسیمبندی نژادی است. نتانیاهو، با زبانی بهظاهر متمدن، دیپلماتیک و اخلاقی به بازنمایی فلسطینیان بهعنوان جمعیتی تمدن ناپذیر، تهدیدگر، دروغگو و فاقد ارزش زندگی انسانی میپردازد. وجه مشترک این گفتار را از گفتارهای کلاسیک نژادپرستانهی قرن نوزدهم، دقیقا همین تکرار استعارههای «عقبماندگی تمدنی»، «خشونت ذاتی» و «ناتوانی در ادارهی خویش» است که امروزه به زبان امنیتی، حقوقی و ژئوپلیتیکی بازنویسی شدهاند.
در صلح پایدار، او صراحتا از اعراب به عنوان کسانی یاد میکند که «حتی پس از دههها صلحطلبی اسراییل، هنوز قادر به پذیرش حق موجودیت ما نیستند.» (صلح پایدار، ص. ۳۲۵). در همین جمله، تصویری بنیادین ساخته میشود:
- اسراییل: صلحطلب، عقلانی، مدرن، قربانی
- فلسطینی: نفیگرا، خشونتطلب، فاقد عقلانیت دیپلماتیک
این تصویر، افزون بر توجیه اشغالگری، مرزهای حقوق نیمبند تاکنونی انسانی را نیز زیر پا میگذارد. بنا بر باور نتانیاهو، انسان تنها کسی است که تابع بودن خود را در نظم ژئوپلیتیکی غربی بپذیرد. هرکس این نظم را رد یا به چالش بکشاند، «دشمن» است و هر دشمنی، به لحاظ وجودی «تروریست» و هر تروریستی، به لحاظ ماهوی «نابودی پذیر» است.
جودیت باتلر در کتاب « چارچوبهای جنگ: چه زمانی زندگی قابلسوگواری است؟» مینویسد که «قابل سوگواری بودن» یکی از معیارهای بنیادین انسانشمردگی در نظم لیبرال-غربی است. گفتمانی که نتانیاهو نمایندهی آن میباشد، به دنبال حذف کامل سوگواری برای فلسطینیان بوده است. کشته شدگان فلسطینی، کودکانی که در بمبارانها نابود میشوند، زنان در اردوگاههای پناهندگان، قربانیان جنگافزارهای شیمیایی و بمبهای خوشهای، همه از حوزهی سوگواری و در نتیجه از حوزهی انسانیت، بیرون رانده میشوند. در هیچ جای این دو کتاب، حتی یک اشارهی انسانی به زیست فلسطینیان وجود ندارد. تنها کلماتی که در توصیفشان تکرار میشوند، عباراتی چون «تهدید»، «نفرتپراکن»، «حملهکننده» و «مخرب» است.
این انسانزدایی تنها ابعاد فرهنگی یا زبانی ندارد. یکی از خطرناکترین نتایج آن، مشروعسازی یک رژیم تمام عیار آپارتاید است. همانگونه که بسیاری از گزارشهای نهادهای حقوق بشری ( از جمله سازمان عفو بینالملل، دیدهبان حقوق بشر و حتی گزارشهای سازمان ملل) تاکید کردهاند، ساختار حاکم بر فلسطین اشغالی شکلی از تبعیض ساختاری، اخراج، محدودسازی حقوق مدنی، کنترل منابع آب، تخریب محیط زیست، کنترل آمد و شد افراد و نابودی برنامهریزی شدهی زیستگاه فلسطینیان است. این ساختار، برای نتانیاهو نه فقط مشروع، بلکه ضروری و طبیعی است.
در کتاب تروریسم، زمانی که از راهکارهای مقابله با «خطر فلسطینی» سخن میگوید، زبانش بهطرز چشمگیری به زبان یک فرماندهی نظامی در دوران استعماری شباهت پیدا میکند: «مبارزه با تروریسم نیاز به ابزارهای بازدارنده دارد؛ از جمله ممانعت از تحرکات، ایجاد مناطق امنیتی و هدفگیری فرماندهان.» (تروریسم، ص. ۲۰۳) این زبان، نه تلاشی در راستای تعریف و تحقق «امنیت»، بلکه دستورِ «تصفیه» است. در پس واژگان سرد و استراتژیک، تصویری از مدیریت یک جمعیت «مازاد» وجود دارد که بر اساسش، آنها که نمیتوانند در نظم موجود جهانی جای بگیرند، باید مهار، کنترل یا نابود شوند. اینگونه است که خشونت برای نابودی دیگری به نام بقای خود، از طریق ساز و کارهای گفتمانی نتانیاهو، مشروعیت یافته و فراتر از آن، «ضروری»، «اخلاقی» و «رهاییبخش» معرفی میشود و از این گذر است که استعمار به نام دفاع از تمدن و اشغال ذیل صلح توجیه میشود.
یکی از ترفندهای مرکزی بنیامین نتانیاهو در هر دو کتابش، گرهزدنِ پروژهی صهیونیسم به گفتمان لیبرالیسم است. او کوشیده تا اسراییل را نه تنها به منزلهی یک دولت-ملت معمولی، بلکه به عنوان «پیشرفتهترین دموکراسی منطقه»، «نمایندهی تمدن غربی در خاورمیانه» و «دیوار دفاعی آزادی در برابر تروریسم جهانی» معرفی کند. این بازنمایی، فراتر از تبلیغ صرف، در حکم مهندسی اذهان برای توجیه کامل پیوند میان پروژهی صهیونیسم و نظام سرمایهداری جهانی و ساختار ژئوپلیتیک امپریالیستی غرب است.
نتانیاهو در «تروریسم: چگونه غرب میتواند پیروز شود»، بارها مینویسد که تنها «اتحاد دموکراسیهای غربی» میتواند تروریسم را شکست دهد. اما آنچه بهصراحت نمیگوید، این است که منظورش از «دموکراسی»، نظم کنونیِ مبتنی بر سلطهی شرکتهای چند ملیتی، بانکهای جهانی، نهادهای امنیتی نولیبرال و رژیمهایی که تابع سرمایهی جهانیاند، میباشد. در این گفتمان، «تروریست» هر کسی است که با این نظم مخالفت کند. آن فرد، چه مخالف فلسطینی باشد یا کرد، چه چپگرای جهان سومی باشد یا زنی در حجاب یا مخالف پوشش اجباری، در خیابانهای تهران باشد یا ناصره یا هر شهر دیگر خاورمیانه، همگی ذیل «تروریسم» دستهبندی میشوند.
به تعبیر نتانیاهو «تروریسم محصول فقر یا تحقیر نیست؛ بلکه نتیجهی ایدئولوژیهایی است که بهدنبال نابودی آزادیاند.» (تروریسم، ص. ۲۵) از نظر امثال وی، آزادی به رهایی مردم سرکوب شده اطلاق نمیشود و به معنی امنیت و حفظ وضعیت موجود است. نتانیاهو و همپیالگیهایش (از کرک پاتریک گرفته تا برنارد لوییس) در سراسر این کتاب، گفتمان دفاع از دموکراسی را به ابزار مداخلهی نظامی و سرکوب بدل کردهاند. این گفتمان، نسخهی قرن بیست و یکمیِ استعمار لیبرالی است که شعار «ماموریت تمدن سازی سفیدپوستان» را به «مبارزه با تروریسم»، «حفظ ارزشهای جهانی» و «دفاع از دموکراسی در برابر افراطگرایی» ارتقا داده است.
نکتهی مهم در این میان، نقش محوری اسراییل در این پروژه است. نتانیاهو در صلح پایدار بارها تاکید میکند که «اسراییل نه فقط پناهگاه یهودیان، بلکه خط مقدم جهان آزاد در برابر اسلام رادیکال و تروریسم دولتی است.» (صلح پایدار، ص. ۳۴۱) در این خط، همزمان چند استراتژی به کار گرفته شده است:
- همسانسازی اسراییل با «جهان آزاد»؛
- برساختن «اسلام رادیکال» بهمثابه دشمن تمدن؛
- تبدیل دولت اشغالگر به سنگر دفاع از بشریت.
اینگونه است که به سانِ جنگ عراق که با شعار آزادی و سرنگونی دیکتاتور آغاز شد و با شکنجهگاههای ابوغریب پایان یافت؛ دولت اسراییل نیز از جنایات جنگی در غزه گرفته تا قتل روزنامهنگاران و دانشآموزان، پشت سپر دفاعی لیبرالیسم جهانی پنهان میشود.
صهیونیسم بهمثابه پروژهای استعماری در بستر جهانیسازی نولیبرالی، نیازمند مشروعیت جهانی است؛ بنابراین پیوند ایدئولوژیکش با لیبرالیسم، از حیث وجودی برایش ضرورت دارد. برخلاف استعمار کلاسیک که بر برتری آشکار نژادی متکی بود، استعمار صهیونیستی نیاز دارد که خود را «دموکراتیک»، «مدرن» و «غربی» نشان دهد و از قبل این نمایش، ضمن دلگرمی دادن به مخاطب غربی، خشونتهایش را مستتر سازد.
کتاب «صلح پایدار» بر خلاف عنوانش، نه دربارهی صلح بلکه دربارهی مصادرهی مفهوم صلح به نفع ساختار سلطه است. آنچه نتانیاهو در این اثر عرضه میکند، طرحی برای پایانبخشی به خشونت نبوده و نسخهای است برای استمرار اشغالگری تحت پوشش «صلح دفاعی» یا همان چیزی که او بارها از آن با عنوان «صلح تضمین شده» یاد میکند. در این رویکرد، صلح به معنای استقرار نوعی توازن قدرت است که در آن اسراییل همچنان موقعیت برتر نظامی، ژئوپلیتیکی و روانی خود را حفظ میکند.
نتانیاهو در بخشهای پایانی کتاب تصریح میکند که: «صلحی که در آن امنیت اسراییل تضمین نشده باشد، صلحی نیست که دوام بیاورد.» (صلح پایدار، ص. ۳۹۹) اما مساله اینجاست که تعریف نتانیاهو از «امنیت» نیز کاملا یک سویه و نامتقارن است. در این تعریف، امنیت اسراییل به معنای برتری مطلق نظامی و امنیت فلسطینیها در گرو تعهد به خلع سلاح و پذیرش وضعیت فرودستی طرح میشود. در هیچ جای کتاب، «امنیت فلسطینیان» به عنوان امری مشروع به رسمیت شناخته نمیشود. فلسطینیها یا تهدیدند یا مشکل، معضل یا در بهترین حالت، «جمعیتی که باید در چارچوب اقتصادی-اجتماعی مدیریت شوند». از نظر نتانیاهو، راه حل نهایی برای این وضعیت، استناد به «حق تعیین سرنوشت» نبوده و بر «ادغام اقتصادی محدود» و «خودگردانی اداری در چارچوب امنیتی اسراییل» استوار یافته است. (صلح پایدار، ص. ۴۰۵)
بدینترتیب، صلح پیشنهادی او، در واقع صورتی از همان نظم آپارتاید است که بر اساس آن، اسراییل حق کنترل را برای خود نگه داشته و ادارهی روزمرهی فقر و محاصره بر دوش فلسطینیان افکنده میشود. این تصور از صلح، شکلی از استمرار استعمار با ساز و کارهای جدید است. همانطور که در آفریقای جنوبی، رژیم آپارتاید میکوشید با تقسیمبندیهای منطقهای، خودگردانی ساختگی و واگذاری وظایف اداری به سیاهان، ساختار سرکوب را بهصورت «صلحآمیز» حفظ کند، نتانیاهو نیز میکوشد اشغال را در قالب «ترتیبات امنیتی پایدار» جا بیندازد. نتانیاهو در تلاش است تا در چنین قالبی خشونت اسراییل را پنهان ساخته و همزمان، هر مطالبهی فلسطینی را «تهدیدی علیه صلح» جلوه دهد. آشکار است که چنین صلحی به معنای خفه کردن خواستِ عدالت است و هیچگاه شکل نخواهد گرفت.
[1] Netanyahu، B. (2000). A durable peace: Israel and its place among the nations. Warner Books.
[2] Netanyahu، B. (Ed.). (1986). Terrorism: How the West can win. Farrar، Straus & Giroux